استرس را از خود دور کنید ...
اول اینکه از استرسهایتان حرف بزنید:
یک آدم صبور و دهنقرص گیر بیاورید و کل بدبختیهایی که دارید را با او تقسیم کنید
بازگو کردن مشکلات، وزن آنها را کم میکند… علاوه بر آن معمولا وقتی سفره دلتان را جلو کسی باز میکنید، او هم
سفره خودش را برایتان باز میکند و یحتمل میفهمید که شما در این دنیا، تنها آدم کتک خورده نیستید و این یعنی آرامش
دوم اینکه فقط به زمان حال فکر کنید:
گذشتهتان و آیندهتان را خیلی جدی نگیرید… اصلا پاپیچ خرابکاریها و کوتاهیهایی که در گذشته در حق خودتان کردهاید، نشوید.
همه همینطور بودهاند وانگشت فرو کردن در زخمهای قدیمی، هیچ فایدهای جز چرکی شدن آنها ندارد. آینده را هم که رسما نباید به حساب اورید.
ترس از حوادث و رخدادهای احتمالی، حماقت محض است… فکر هر چیزی، از خود آن چیز ،معمولا سختتر و دردناکتر است…
حالامیگویم استراحت، یکهو فکرتان نرود سمت یک ماه عشق و حال وسط سواحل هاوایی… وسط همه گرفتاریها واسترسها و بدبختیها،
آدم میتواند به خودشیک مرخصی چند ساعته بدهد… کمی تنهایی، کمی بچگی کردن، یا هر چیز نامتعارفی که شاید دوست داشته باشید….
که کمی از دنیای واقعی دورتان کند و خستگی را بگیرد… مثل نهنگها که هر از چندگاهی به بالای آب میآیند و نفسی تازه میکنند و
دوباره به زیر آب برمیگردند…چهارم اینکه تنتان را بجنبانید:
ورزش قاتل استرس است… لزومی هم ندارد که وقتی میگوییم ورزش، خودتان را موظف کنید روزی هزار بار وزنه یک تنی بزنید و بازو دربیاورید…
کمی پیاده روی و نرمش هم کلی موثر است… از من به شما نصیحت…
ما ملت شریف، بیشتر استرسمان بابت چیزهایی است که کنترلی روی آنها نداریم…داستان مثل آمپول زدن میماند… وقتی
قرار است آمپول بزنی و اگر عضله ات را بخواهی سفت کنی، هیچ خاصیتی ندارد الا اینکه درد آمپول بیشتر میشود…
گاهی مواقع باید واقعبین بود و عضلههایت را شل کنی که دردش کمتر شود…
خودتان را دائم با دیگران مقایسه نکنید… مقایسه کردن و“رقابتپیشگی”، استرسزا است… اینکه جاسم فوقلیسانس دارد و من ندارم و قاسم لامبورگینی دارد و من ندارم و عبود فلان دارد و من ندارم، شما را دقیقا میکند همان اسب مسابقه که همه عمرش را بابت هویج ِ سر چوب، دویده وبه هیچ کجا هم نرسیده…
زندگی سادهتر از چیزی است که شما فکرش رامیکنید… هیچ دونفری لزوما نباید مثل هم باشند… خودتان باشید…
مثال ساده آن، دندانپزشک است… وقتی دندان خراب دارید، یک کله پیش دکتر بروید و درستش کنید… نه اینکه بترسید و یک عمر را از ترس دندانپزشک، بادرد آن بسازید و همه لقمههایتان را با یکطرفتان بجوید… نیم ساعت جنگیدن با درد، بهتر از یک عمر زندگی با ترس ِ درد است… ترس، استرس میزاید.
هشتم اینکه خوب بخورید و بخوابید:
آدمی که درست نخوابد و نخورد، مغزش درست کارنمیکند… مغز علیل هم، عادت دارد همه چیز را سخت و مهلک نشان دهد…
آدم وقتی گرسنه و خسته است، یک وزنه یک کیلویی را هم نمیتواند بلند کند، چه برسد به یک فکر چند کیلویی…
همه مشکل دارند… من دارم، شما هم دارید… همه بدبختی داریم، گرفتاری داریم و این موضوع تابع محل جغرافیایی آدمها هم نیست… یاد بگیرید بخندید… به مشکلات بخندید…
به بدبختیها بخندید… به من که دو ساعت صرف نوشتن این موضوع کردم،بخندید… به خودتان بخندید… دو بار اولش سخت است…
اما کم کم عادت میکنید و میبینید که رابطه خنده و گرفتاری، مثل رابطه خیار است و سوختگی پوست… درمانش نمیکند اما دردش را کم میکند