همه چیز از خواستن شروع می شود ...
همه چیز از خواستن شروع می شود .
>
> خواستن غریزی ترین واکنش بشر نسبت به نداشته هایش است.
>
> همین که خیره میشوی به چیزی که تنها دلت تصاحبش را میخواهد ، خواستن ،
>
> قدرتش را به رخ می کشد ...
>
> مشکل انسان ها در خواستن ِ نداشته هایشان نیست
>
> مشکلشان در کنار آمدن با این نداشته هاست ...
>
> اینجاست که احساس خوشبختی مقطعی می شود
>
> به محض اینکه شما چیزی را دیدید که داشتنش را میخواهید
>
> خوشبحتی تبدیل به احساسی می شود که تا آن را بدست نیاورید از آن محرومید
>
> و اینجاست که حسادت رخ میدهد
>
> حسادت مفهومی لحظه ایست که در یک لحظه در ناخود آگاه شما جوشش میکند
>
> و شما را ملزم به تصاحب میکند
>
> حسادت یعنی تشخیص چیزی که دیگران دارند و شما ندارید
>
> اما میخواهید داشته باشید
>
> در حسادت ، مشکل شما نداشته های دیگران نیست ،
>
> بلکه داشته هاییست که آن ها دارند و شما ندارید
>
> به عنوان مثال شما هیچوقت برای داشتن یک سیاره حسادت نمیکنید ،
>
> زیرا دیگران هم سیاره ندارند
>
> خیلی مهم است که بدانید میزان حسادت به میزان ارزشی است
>
> که شما برای دیگران قائلید
>
> تا مادامی که در درون شما به همان اندازه که حواستان به دیگران هست
>
> به خودتان نیست ، حسادت رخ می دهد
>
> زیرا حواس ِ چندگانه ی بشر ذاتا عاشق جستجو است .
>
> و نسل ما را از کودکی طوری بار آورده اند
>
> که بیشتر در دیگران جستجو کنیم تا خودمان
>
> اینگونه است که به چشم خود با بهترین هایمان نمی آییم
>
> اما مراقبیم دیگران با چه چیز هایی به چشممان می آیند
>
> تا مادامی که دنیایمان درگیر بدست آوردن ِ داشته های دیگران است
>
> هیچگاه احساس خوشبختی در ما متولد نمی شود
>
> زیرا همیشه در هر سطحی که باشیم یا هر چقدر از دیگران به دست آورده باشیم
>
> باز هم چیزی هست که نداشته باشیم
>
> و دوباره درگیر تصاحب میشویم . و تا بدست نیاوریم آرام نیستیم ...
>
> و این چرخه ی باطل ادامه دارد
>
> سخت است باور اینکه یک انسان میتواند خودش را با نداشته هایش بپذیرد
>
> انسان تا وقتی خود را کشف نکرده ، از خود لذت نمی برد ،
>
> تا مادامی که از خود لذت نبرد نمی تواند به خودش قناعت کند
>
> تا وقتی نتواند به خودش قناعت کند ، جواب سوال هایش را در دیگران میجوید
>
> آنهم چه دیگرانی ؟ که همه شبیه خودش گم کرده ای دارند ...
>
> که هیچ گاه پیدا نمی شود
>
> نیت ها ، نقش بزرگی در احساس رضایت دارند
>
> شما درس نمی خوانید که به دانشگاه بروید تا از دانشگاه رفتن ِ خودتان لذت ببرید
> شما درس میخوانید که دانشگاه بروید تا از دیگران عقب نمانید
>
> شما زیبا ترین لباستان را در مهمانی به خاطر این تن نمیکنید که خودتان از
> خودتان لذت ببرید
>
> شما زیباترین لباستان را میپوشید که دیگران از آن لذت ببرند
>
> و این لذت را با تعریف هایشان به شما انتقال دهند
>
> شما 3 سال سخت کار نمی کنید تا ماشینی را بخرید
>
> که در رویایتان همیشه پشتش نشسته ید
>
> شما کار میکنید تا ماشینی را بگیرید که دیگران به شما القا کرده اند فوق العاده است
>
> شما آنقدر در دیگران حل شده اید که تمام نیت هایتان وابسته به تفکر ، نگرش ،
>
> زندگی و ارزش های آنهاست
>
> ارزش هایی که چون همیشه به واسطه ی حضور دیگری ارزش میگیرد
>
> پس رقابت ایجاد می کند
>
> رقابت بین تمام افرادی که " خود " را جا گذاشته اند
>
> و با هم بر سر اول بودن رقابت میکنند
>
> طبیعیست شما حتی اگر اول هم باشید خیلی احساس خوشبختیتان دوام نمی آورد
>
> زیرا همیشه در هر چیزی ، بالای داشته های شما وجود دارد
>
> باید باور کرد احساس زیبایی در زندگی به درون شماست .
>
> به صرف اینکه وارد دنیای بیرونتان می شوید
>
> اگر " خود " را همراه نداشته باشید به " جلب توجه " پناه میبرید .
>
> و هر چقدر هنرمندانه توجه ها را جلب کنید
>
> در لحظات تنهایی چیزی برای لذت بردن ندارید
>
> زیرا توجه نیز مفهومیست که با حضور دیگران تعریف می شود .
>
> و دیگران هم برای مدت زیادی شما را اول نگه نمیدارند....
>
> زیرا طاقت دوم بودن را ندارند
>
> و اینگونه است که دیگران میتوانند برای احساس ِ خوشبختی شما تصمیم بگیرند
>
> زیرا این احساس را روی اطرافیانتان سرمایه گذاری کرده اید ....
>
> یــــــــــــــــاد بگیرید شما در یک چیز اول هستید .
>
> حتی اگر نخواهید هیچ کسی نمی تواند جز شما در آن اول باشد
>
> آن هم خود بودن است .
>
> شما اگر خودتان باشید جذابید . زیرا جذابیت مختص هر چیز کمیاب است .
>
> و از هر انسان ، تنها یکی به وجود آمده
>
> مشکل از جایی شروع می شود که شما آنقدر خود را فراموش کرده اید
>
> که دیگر نمی توانید خصوصیات واقعی خودتان را زندگی کنید
>
> برای همینست به همین شیوه ادامه میدهید .
>
> هیچ کسی نمی تواند شما را به خود بیاورد. چون خیلی ها شبیه شما
>
> خودشان را چال کرده اند و طبق هنجار های اجتماع بار آمده اند
>
> باور کنید همین الان این نوشته را با لذت می خوانید
>
> اما بعد از ظهر وقتی میخواهید به خیابان بروید طوری لباس میپوشید
>
> طوری حرف میزنید طوری رفتار میکنید که دیگران بپسندند
>
> آنقدر خودتان نبوده اید که به طور ناخود آگاه از پس خود نبودن بر می آیید ...
>
> بیایید باور کنید کافیست یک بار باب میل دلتان بچرخید
>
> تا شب وقت خوابیدن پر از احساس خوب باشید
>
> به درک که دیگران میگویند " این جو گیر رو نگاه کن "
>
> وقتی دلتان میخواهد زیر باران برقصید خوب برقصید ...
>
> وقتی دلتان میخواهد رانندگی پشت یک فولکس واگن را تجربه کنید ،
>
> این کار را انجام دهید
>
> وقتی دوس دارید دستمال گردن بگذارید خوب بگذارید ...
>
> مهم احساس شماست .
>
> اگر دیگران هم عکس العملی نشان دادند به پای این بگذارید
>
> که شهامت انجام خواسته های درونی خود را ندارند
>
> و میخواهند از کسی که این کار را میکند ایراد بگیرند
>
> این را بدانید
>
> خوشبختی احساسی درونیست که با بدست آوردن نداشته ها ، حاصل نمی شود
>
> خوشبختی مستقل تر از این حرفاست که وابسته به بود و نبود ِ چیزی شود
>
> و هنگامی حاصل می شود که شما از خویش احساس رضایت داشته باشید
>
> اگر روزی توانستید از خودتان با تمام گند هایی که میزیند راضی باشید
>
> خوشبختی در شما استمرار پیدا میکند ... هر لحظه برای شما زیباست
>
> حتی درد هایتان را دوست دارید
>
> زیرا درد هایتان بیشتر از هر چیزی به درونتان تعلق دارند ...
>
> دردهایتان را به آغوش می کشید که بوی اصالت میدهند
>
> و زیبا تر از این ... نخواهد بود