نان موفقیت...
میگویند روزی ملانصرالدین به همسرش گفت : برایم شیرینی درست کن که تعریف آن را فراوان از ثروتمندان شنیدهام. همسرش میگوید آرد گندم نداریم. ملا میگوید آرد جو استفاده کن. همسرش میگوید شیر هم نداریم.. ملا جواب میدهد: به جایش آب بریز. همسر ملا میگوید: شکر هم نداریم. ملا پاسخ میدهد: شکر نمیخواهد. همسر ملا دست به کار میشود و با آرد جو و آب به اصطلاح شیرینی میپزد. ملا بعد از خوردن، قیافهاش درهم میرود و میگوید: چه ذائقه بدی دارند این ثروتمندها حالا ببینید حکایت خیلی از ماها را وقتی میخواهیم به موفقیت برسیم. به ما میگویند: کینهها را بیرون بریز که تنها راه خوشبختی رها شدن است. ما میگوییم: یکی از دلایلی که میخواهم موفق باشم کم کردن روی بعضیهاست این یکی رو بی خیال میگویند: هر چه دیگر نیاز نداری از زندگیت خارج کن تا روح طراوت و سعادت در زندگیت جریان یابد. پاسخ میدهیم: وقتی به ثروت رسیدم هر آنچه نیاز دارم تهیه میکنم، بعد فکری به حال کهنهها خواهم کرد. میگویند: ورزش کن که برای زندگی سعادتمند به نشاط و سلامتی نیاز داری. در جواب میگوییم: هنگامیکه موفق شدم و پول کافی بهدست آوردم بهترین امکانات ورزشی را تهیه میکنم. آن وقت همانگونه که ملانصرالدین به نان شیرینی نگاه میکند ما به نانی که برای موفقیت خود ساختهایم نگاه میکنیم و میگوییم:چه دل خوشی دارند بعضیها !؟!؟ |