سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امید

صفحه خانگی پارسی یار درباره

ارزش واقعی انسان به چیست؟ - حکایتی زیبا

 




علامه محمد تقی جعفری می­‌گفتند:

برخی از جامعه ­شناسان برتر دنیا در دانمارک جمع شده بودند تا پیرامون موضوع مهمی به بحث و تبادل نظر بپردازند. موضوع این بود: «ارزش واقعی انسان به چیست».

برای سنجش ارزش بسیاری از موجودات، معیار خاصی داریم. مثلا معیار ارزش طلا به وزن و عیار آن است. معیار ارزش بنزین به مقدار و کیفیت آن است. معیار ارزش پول پشتوانه آن است؛ اما معیار ارزش انسان‌ها در چیست.


هر کدام از جامعه‌شناسان، سخنانی گفته و معیارهای خاصی ارایه دادند.
 

هنگامی که نوبت به بنده رسید، گفتم : اگر می‌خواهید بدانید یک انسان چقدر ارزش دارد، ببینید به چه چیزی علاقه دارد و به چه چیزی عشق می‌ورزد.  
کسی که عشقش یک آپارتمان دو طبقه است، در واقع ارزشش به مقدار همان آپارتمان است. کسی که عشقش ماشینش است، ارزشش به همان میزان است.

اما کسی که عشقش خدای متعال است، ارزشش به اندازه خداست. 

علامه فرمودند: من این مطلب را گفتم و پایین آمدم. وقتی جامعه شناسان سخنان من را شنیدند، برای چند دقیقه روی پای خود ایستادند و کف زدند. 
هنگامی که تشویق آن‌ها تمام شد، من دوباره بلند شدم و گفتم: عزیزان، این کلام از من نبود، بلکه از شخصی به نام علی ـ علیه‌السلام ـ است.  
آن حضرت در نهج‌البلاغه می­‌فرمایند: «قِیمَةُ کُلِّ امْرِئٍ مَا یُحْسِنُهُ»؛ «ارزش هر انسانی به اندازه چیزی است که دوست می‌دارد».

وقتی این کلام را گفتم، دوباره به نشانه احترام به وجود مقدس امیرالمؤمنین علی ـ علیه‌‌السلام ـ از جا بلند شدند و چند بار نام آن حضرت را بر زبان جاری کردند.حضرت علامه در ادامه می‌گفتند: عشق حلال به این است که انسان (مثلا) عاشق پنجاه میلیون تومان پول باشد. حال اگر به انسان بگویند: «آی پنجاه میلیونی!»، چقدر بدش می‌آید؟ در واقع می‌فهمد که این حرف توهین در حق اوست. حالا که تکلیف عشق حلال اما دنیوی معلوم شد، ببینید اگر کسی عشق به گناه و معصیت داشته باشد، چقدر پست و بی‌‌ارزش است! 


قدرت کلمات

 

قورباغه ها 


 
روزی از روزها گروهی از قورباغه های کوچیک تصمیم گرفتند که با 
هم مسابقه ی دو بدند . 
 
هدف مسابقه رسیدن به نوک یک برج خیلی بلند بود .
 

جمعیت زیادی برای دیدن مسابقه و تشویق قورباغه ها جمع شده بودند ... 

و مسابقه شروع شد .... 

راستش, کسی توی جمعیت باور نداشت که قورباغه های به این کوچیکی بتوانند به نوک برج برسند ..
 

شما می تونستید جمله هایی مثل اینها را بشنوید : 


" اوه,عجب کار مشکلی !!" 


"اونها هیچ وقت به نوک برج نمی رسند

یا : 

"هیچ شانسی برای موفقیتشون نیست.برج خیلی بلند ه !"
 
قورباغه های کوچیک یکی یکی شروع به افتادن کردند ...

بجز بعضی که هنوز با حرارت داشتند بالا وبالاتر می رفتند ...


جمعیت هنوز ادامه می داد,"خیلی مشکله!!!هیچ کس موفق نمی شه !"


و تعداد بیشتری از قورباغه ها خسته می شدند و از ادامه دادن منصرف 
...

ولی فقط یکی به رفتن ادامه داد بالا, بالا و باز هم بالاتر ....


این یکی نمی خواست منصرف بشه !

بالاخره بقیه ازادامه ی بالا رفتن منصرف شدند.به جز اون قورباغه

کوچولو که بعد از تلاش زیاد تنها کسی بود که به نوک رسید !



بقیه ی قورباغه ها مشتاقانه می خواستند بدانند او چگونه این کا ر رو
انجام داده؟

اونا ازش پرسیدند که چطور قدرت رسیدن به نوک برج و موفق شدن رو پیدا کرده؟

و مشخص شد که ...

 
برنده ی مسابقه کر بوده !!!

نتیجه ی اخلا قی این داستان اینه که :
هیچ وقت به جملات منفی و مأیوس کننده ی دیگران گوش ندید... چون
اونا زیبا ترین رویا ها و آرزوهای شما رو ازتون می گیرند--چیز هایی که از ته دلتون آرزوشون رو دارید !

همیشه به
قدرت کلمات فکر کنید .
چون هر چیزی که می خونید یا می شنوید روی اعمال شما تأثیر میگذاره
Therefore
پس :

 
همیشه ....

 
مثبت فکر کنید !


و بالاتر از اون

کر بشید هر وقت کسی خواست به شما بگه که به آرزوهاتون نخواهید
رسید !


و هیشه باور داشته باشید :

من همراه خدای خودم همه کار می تونم بکنم

 


جوانه

سوره الفتح, آیه 29

محمد فرستاده خدا است و کسانی که با او هستند در برابر کفار سرسخت و شدید، و در میان خود مهربانند، پیوسته آنها را در حال رکوع و سجود می‏بینی، آنها همواره فضل خدا و رضای او را می‏طلبند، نشانه آنها در صورتشان از اثر سجده نمایان است، این توصیف آنها در تورات است، و توصیف آنها در انجیل همانند زراعتی است که جوانه‏های خود را خارج ساخته، سپس به تقویت آن پرداخته، تا محکم شده، و بر پای خود ایستاده است، و به قدری نمو و رشد کرده که زارعان را به شگفتی وامی دارد!


نتیجه کار خیر

در سال 54 که در منا آتش سوزی شد خیمه ها می سوخت ومردم فرار می کردند کسی به فکر پول وساک وبچه ورفیق وروحانی نبود. شبیه قیامت شده بود.
  همین طور خیمه ها می سوخت وبه طرف حاجی ها حمله ور می شد.برخی مواقع خداوند می خواهد این گونه از میهمانش پذیرایی کند( او صاحب خانه است)
 در آن سانحه که مهندس جوانی  در کاروان ما بود که یک کیف هم همراه داشت با هم در حال فرار بودیم  یک خانم هندی را دیدیم  که یک بچه روی کولش بود وفرار می کرد آن قدر به فکر نجات جان خودش بود که بچه از روی کولش  افتاد واو نفهمید. این مهندس جوان کیفش را رها کرد وبچه را گرفت وبا شتاب به منطقه ای که دور از آتش بود  رفتیم .دیدیم همان زن هندی آنجاست  وبه سرش می زند که بچه من چه شد؟ مهندس بچه را به آن زن داد  دیدیم یک نفر هم آمد وکیف مهندس  را به او داد . گفت من دیدم این بچه را برداشتی  من هم کیف تو را برداشتم .بالاخره خیر خیر می آورد ورحمت رحمت .
((ان زلزله الساعه شی عظیم))


به سوی خدا فرار کنیم ...

می‌گویند پسری در خانه خیلی شلوغ‌کاری کرده بود.

همه‌ی اوضاع را به هم ریخته بود.وقتی پدر وارد شد،
مادر شکایت او را به پدرش کرد.

پدر که خستگی و ناراحتی بیرون را هم داشت، شلاق را برداشت.
پسر دید امروز اوضاع خیلی بی‌ریخت است، همه‌ی درها هم بسته است، 
وقتی پدر شلاق را بالا برد، پسر دید کجا فرار کند؟ راه فراری ندارد!
خودش را به سینه‌ی پدر چسباند. شلاق هم در دست پدر شل شد و افتاد.
شما هم هر وقت دیدید اوضاع بی‌ریخت است به سوی خدا فرار کنید:

«وَ فِرُّوا إلی الله مِن الله»

هر کجا متوحش شدید راه فرار به سوی خداست.

به نقل از حاج محمد اسماعیل دولابی

منبع : وبلاگ عاشق یک لحظه نگاهت