سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امید

صفحه خانگی پارسی یار درباره

خدایا فقط تو

هر گاه دلم رفت تا محبت کسی را به دل بگیرد، تو او را خراب کردی، خدایا، به هر که و به هرچه دل بستم، تو دلم را شکستی، عشق هر کسی را که به دل گرفتم، تو قرار از من گرفتی، هر کجا خواستم دل مضطرب و دردمندم را آرامش دهم، در سایه امیدی، و به خاطر آرزویی، برای دلم امنیتی به وجود آورم، تو یکباره همه را برهم زدی، و در طوفان های وحشتزای حوادث رهایم کردی، تا هیچ آرزویی در دل نپرورم و هیچ خیری نداشته باشم و هیچ وقت آرامش و امنیتی در دل خود احساس نکنم... تو این چنین کردی تا به غیر از تو محبوبی نگیرم و به جز تو آرزویی نداشته باشم، و جز تو به چیزی یا به کسی امید نبندم، و جز در سایه توکل به تو، آرامش و امنیت احساس نکنم... خدایا ترا بر همه این نعمتها شکر می کنم."

شهید چمران


اعترافات یک عالم در لحظه ی مرگ.

 

می خواهم بگویم،که اگر یکبار دیگر میزیستم،دست به انجام چه کارها که نمی زدم و دست از انجام چه کارهایی که بر نمی داشتم.می خواهم بگویم که هیچ چیز را با احساس زیبای لمس گلبرگ های گل های زیبا معامله نمیکردم،که امروز به این یقین رسیده ام که مرگ احساس،تنها چیزیست که روح انسان را می میراند.می خواهم بگویم که نفرتم را از همه چیز و همه کس، بر روی یخ وجودم می نوشتم و خوبی های دیگران را بر لوح سنگی قلبم.آری قلب من در آن زمان از جنس سنگ خارار میشد،سخت و سفت و بی رحم.البته در از به یاد نبردن خوبی های دیگران.اگر یک بار دیگر می توانستم باشم،کاری می کردم که خورشید باشد و از بودن با من خوشحال.من از آن می ترسم که خسوف کار هر دقیقه ی خورشید باشد و یا شود.اگر یکبار دیگر می توانستم باشم کاری می کردم که " ترس " تنها در سیاهی شب و یا در ارتفاعات بلند بر من مستولی یابد،نه در رفتن و حرکت به سوی قله ای که می دانم که اگر به آن نرسم،ترس سراسر وجودم را فرا خواهد گرفت.من اگر یکبار دیگر می توانستم باشم همواره سعی می کردم که "باشم"،نه اینکه افتخارم این باشد که قبلا بوده ام،و یا اینکه بعدا خواهم بود.که من آموخته ام،زندگی تنها به باشم های من هدیه خواهد داد،نه به بودن در گذشته و یا خواهم بودن های من در آینده.من اگر یکبار دیگر بودم به شما،نه چه می گویم به " خودم" قول میدادم که "عشق "را تنها یک مقدمه ی زیبا و کوتاه و چند صفحه ای بدانم و بنامم.مقدمه ای که سعادت را به من ارزانی خواهد  داشت،البته نه در ماندن در آن،بلکه در گذر از آن و رسیدن به متن اصلی ایی که من آنرا دوست داشتن می نامم.اگر یکبار دیگر بودم،به همه می گفتم که سعادت در "حرکت" است نه در "رسیدن"،که من به همان اندازه که از " ترس" می ترسم،به همان اندازه و حتی بیشتر از رسیدن به مقصد واهمه دارم،چون معتقدم بزرگترین قالبی که شیطان در آن ظهور میابد،خوشی زود گذر و فریبنده ی " لحظه ی رسیدن" است،من اعتراف می کنم که در هیچ کجا به اندازه ی " وادی مشکلات و میدان سختی ها" نزدیکی خدا را به خود احساس نکرد ه ام. واین است تمام اعترافات یک انسان به گفته ی مردم عالم.

پیرمرد با گفتن این حرف با انگشت اشار ه ی دست راستش به خود اشاره کرد و پس مکثی کوتاه اینچنین ادامه داد:

"گفته هایی که هم اکنون برای من تنها یک گفته است و برای شما شنوندگان تنها یک شنیده و برای تمام خوانند گان تنها یه نوشته و کالبد بی روح و فاقد ارزش،و تنها روحی که می تواند زنده کننده ی این گفته ها و کالبد باشد،" عمل" است و بس.و به راستی روح واقعی در عمل نهفته است،که هر چیزی بدون آن "تنها یک وجود" می باشد.حال هر آنچه می خواهد باشد،چه گفته های یک حقیر مثل من باشد و یا حتی،موجودی توانا باشد با نام " انسان".

من می دانم که دیگر نمی توانم باشم،اما به شما می گوییم که با "عمل" به "دانسته های خود" کاری کنید که تا ابد دنیا مجبور باشد با تمام افتخار نام و یاد نیک شما را با خود به دوش بکشد،که به راستی سعادت تنها در همین چند کلمه خلاصه می شود

                                     " بودن در یاد و خاطره ی نیک مردم"


بانک زمان

                                     تصور کنید بانکی دارید ...                                              

  که در آن هر روز صبح 86400 تومان  به حساب شما واریز میشود      

 و تا آخر شب فرصت دارید تا همه پولها را خرج کنید

 چون آخر وقت حساب خود به خود خالی می شود.

 در این صورت شما چه خواهید کرد؟ هر کدام از ما یک چنین بانکی داریم:

   بانک زمان


مثل آب ...

دو قطره آب که به هم نزدیک شوند، تشکیل یک قطره بزرگتر میدهند...
اما دوتکه سنگ هیچگاه با هم یکی نمی شوند !

پس هر چه سخت تر و قالبی تر باشیم،
فهم دیگران برایمان مشکل تر، و در نتیجه
امکان بزرگتر شدنمان نیز کاهش می یابد...

آب در عین نرمی و لطافت در مقایسه با سنگ،
به مراتب سر سخت تر، و در رسیدن به هدف خود
لجوجتر و مصمم تر است.


سنگ، پشت اولین مانع جدی می ایستد.
اما آب... راه خود را به سمت دریا می یابد.

در زندگی، معنای واقعی
سرسختی، استواری و مصمم بودن را،
در دل نرمی و گذشت باید جستجو کرد.

گاهی لازم است کوتاه بیایی...
گاهی نمیتوان بخشید و گذشت...اما می توان چشمان را بست
و عبور کرد
گاهی مجبور می شوی نادیده بگیری...

گاهی نگاهت را به سمت دیگر بدوز که نبینی....

ولی با آگاهی و شناخت

وآنگاه بخشیدن را خواهی آموخت

چند سخن از رجینا برت

1-زندگی کوتاه تر از آن است که برای نفرت از کسی وقت صرف کنی.

 

2-زندگی ات را با دیگران مقایسه نکن. از کجا می دانی آنها در چه وضعیتی هستند.

3-هر چیزی ممکن است در یک چشم بر هم زدن تغییر کند، اما ناراحت نباش خدا پلک نمی زند.

4-هر اتفاقی که واقعا به تو فشار می آورد،تو را قوی تر می کند.

5-هیچ کس جز خودت مسوول خشنودی تو نیست.

6-هر مشکلی که برایت پیش آمد بگو آیا پنج سال بعد هم این مساله برایم مهم است؟

7-همیشه زندگی را انتخاب کن.

8-به معجزه اعتقاد داشته باش.