خدایا ...
در انتظار شکوفایی، زیبایی و باروری!
مردی چهار پسر داشت. آنها را به ترتیب به سراغ درخت گلابی ای فرستاد که در فاصله ای دور از خانه شان روییده بود:
پسر اول در زمستان،
سومی در تابستان و پسر چهارم در خزان به کنار درخت رفتند.
سپس پدر همه را فراخواند و از آنها خواست که بر اساس آنچه دیده بودند درخت را توصیف کنند .
پسر اول گفت: درخت زشتی بود، خمیده و در هم پیچیده.
پسر دوم گفت: نه.. درختی پوشیده از جوانه بود و پر از امید شکفتن...
پسر سوم گفت: نه.. درختی بود سرشار از شکوفه های زیبا و عطرآگین...
و باشکوهترین صحنه ای بود که تابه امروز دیده ام.
پسر چهارم گفت: نه!
درخت بالغی بود پربار از میوه ها.. پر از زندگی و زایش!
مرد لبخندی زد و گفت: همه شما درست گفتید،
اما هر یک از شما فقط یک فصل از زندگی درخت را دیده اید!
شما نمیتوانید درباره یک درخت یا یک انسان براساس یک فصل قضاوت کنید:
همه حاصل آنچه هستند و لذت، شوق و عشقی که از زندگیشان برمی آید فقط در انتها نمایان میشود،
وقتی همه فصلها آمده و رفته باشند!
اگر در "زمستان" تسلیم شوید،
امید شکوفایی "بهار" ،
زیبایی "تابستان" و باروری "خزان" را از کف داده اید!
مبادا بگذاری درد و رنج یک فصل زیبایی و شادی تمام فصل های دیگر را نابود کند!
ندگی را فقط با فصل های دشوارش نبین؛
در راه های سخت پایداری کن: لحظه های بهتر بالاخره از راه میرسند!
از ماست که بر ماست ...
کی از قوانین مهمّ جهان که قرآن کریم آن را بیان کرده، قانون پژواک عمل انسانهاست. اکثر مردم چنین میپندارند که وقتی کاری انجام میدهند، دیگر هیچگونه رابطهای با کرده خود ندارند و همهچیز تمام میشود و حداکثر در قیامت به پاداش و کیفر کرده خویش میرسند. حال آنکه اینگونه نیست، بازتاب عمل، به ما برمیگردد و بر اساس قوانینی که خداوند متعال بر جهان هستی حکمفرما کرده، کار بد و نیک ما در همین جهان بر ما تاثیر میگذارد. در آیه 96سوره اعراف میخوانیم: «ولو أن أهل القُری آمَنُوا و اتّقَوا لَفَتَحنا علیهم برکاتٍ مِنَ السّمآء و الأرض و لکن کذّبوا فأخذناهم بِمَا کانُوا یکسبُون؛ و چنانچه مردم شهر و دیار همه ایمان آورده و پرهیزکار میشدند همانا ما درهای برکات آسمان و زمین را به روی آنها میگشودیم، ولی چون [پیامبران خدا و آیات او را] تکذیب کردند ما هم آنان را به کیفر کردار زشتشان رساندیم.»در این آیه ایمان و تقوا را باعث خیر و برکت در دنیا، و بیایمانی و تکذیب آیات الهی را باعث بدبختی و کیفر برشمرده است. نیز در آیه30سوره شوری میخوانیم: «وما أصابَکُم مِن مصیبةٍ فَبِما کسبت أیدیکم ویعفو عن کثیر؛ مصیبتهایی که به شما میرسد همه به دست خود شما پدید آمده و البته خدا از بسیاری از گناهان شما نیز درمیگذرد.» در این آیه، رنج و مصیبتهای انسانها را به کارها و رفتارهای خود آنان نسبت میدهد. روایات فراوانی هم از اهلبیت رسیده که این حقیقت قرآنی را مورد تاکید قرار میدهد. شاعران و ادیبان ایرانی و مردم خوش ذوق فارسی زبان نیز این قانون را مورد توجّه قرار داده و با زیباترین عبارات و دقیقترین تشبیهات و شیرینترین تمثیلات به بیان آن پرداختهاند. آنان هم اصل کلّی بازتاب عمل و هم بازتاب کار بد و خوب را در اشعار و عبارات و تمثیلات خود ذکر کردهاند که ما از میان دهها شعر و مَثَل و حکمت، تنها برخی را تقدیم میداریم: 1. آنچه بر ما میرسد آن هم زماست. (مولوی) 2. آنچه دی کاشتهای میکنی امروز درو / طمع خـوشـه گنـدم مکن از دانـه جـو (ظهیر فاریابی) 3. آنکس که نکو کرد و بدی دید کدام است. 4. آن کـه کــردار بــد روا بـیـنـد خـود زکـردار خـود جـزا بینـد (امیر خسرو دهلوی) 5. از مکافـات عمل غافـل مشو/ گندم از گندم بروید جو زجو 6. از هر دست بدهی از همان دست پس میگیری. 7. اگـر بد کنی چـشم نیکی مدار که گر خار کاری سمن ندروی (ابنیمین) 8. اگـر نـرم گـویـد زبـان کسـی/ به گـوشش درشتی نیـاید بسی (فردوسی) 9. ای که اندازی کلوخی سنگ را آماده باش! 10. این جـهـان کـوه است وفـعل مـانـد/ بــازگــردد ایــن نـداهـا را صــد (مولوی) 11. بـدخـواه کسان هیچ به مقصـد نرسـد / یک بد نکند تا به خودش صد نرسد12. من نیک تو خواهم وتو خواهی بد من / تـو نـیک نـبـیـنی و بـه من بد نرسد (خیام) 13. بد مکن و بد میندیش تا تو را بد نیاید پیش. 14. با آنکـه خـداوند رحیم است وکریم/ گندم ندهد بـار چـو جـو میکـاری (مولوی) 15. به گیتی دون هر کـه تخمی بکاشت/ از آن بار دادش فلک شام و چاشت (ادیب نیشابوری)16. تو نیکی میکن و در دجله انداز/ که ایـزد در بیـابـانـت دهـد بـاز (سعدی) 17. چـو بدکـردی مشو ایمن زآفات/ که لازم شد طبیعت را مکـافات (ناصر خسرو) 18. چون که بدکردی بترس ایمن مباش/ زآنکه تخم است وبرویاند خداش (مولوی) 19.چه کردی به مردم همان چشم دار. (ادیب نیشابوری) 20. دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر کای نور چـشم من بجز از کشته ندروی (سعدی) 21. دیـدی که خـون نـا حـق پروانه شمع را چـندان امان نداد که شب را سحر کند (حکیم شفائی) 22. زخیر خیر تراوش نماید ز شر شر. (قاآنی) 23. مشو شادمان گربدی کردهای/ کـه آزرده گـردی گـرآزردهای (فردوسی) 24. نیکی کردی امیدوار باش، بدی کردی خبردار باش! هریک از ما ممکن است امثال این مثلها را بداینم یا جایی خوانده باشیم یا خود در زندگی شخصی خویش تجربه کرده باشیم، ولی آنچه مهم است درسآموزی از تجربیات دیگران است و به کار بستن آموختهها و نیازمودن آزمودهها.
سپاسگزاری
یک شخص جوان با تحصیلات عالی برای شغل مدیریتی در یک شرکت بزرگ درخواست داد.
در اولین مصاحبه پذیرفته شد؛ رئیس شرکت آخرین مصاحبه را انجام داد.
رئیس شرکت از شرح سوابق متوجه شد که پیشرفت های تحصیلی جوان از دبیرستان تا پژوهشهای پس از لیسانس تماماً بسیار خوب بوده است، و هرگز سالی نبوده که نمره نگرفته باشد.
رئیس پرسید: "آیا هیچ گونه بورس آموزشی در مدرسه کسب کردید؟"
جوان پاسخ داد: "هیچ."
رئیس پرسید: "آیا پدرتان بود که شهریه های مدرسه شما را پرداخت کرد؟"
جوان پاسخ داد: "پدرم فوت کرد زمانی که یک سال داشتم، مادرم بود که شهریه های مدرسه ام را پرداخت می کرد."
رئیس پرسید: "مادرتان کجا کار می کرد؟"
جوان پاسخ داد: "مادرم بعنوان کارگر رختشوی خانه کار می کرد."
رئیس از جوان درخواست کرد تا دستهایش را نشان دهد.
جوان دو تا دست خود را که نرم و سالم بود نشان داد.
رئیس پرسید: "آیا قبلاً هیچ وقت در شستن رخت ها به مادرتان کمک کرده اید؟"
جوان پاسخ داد: "هرگز، مادرم همیشه از من خواسته که درس بخوانم و کتابهای بیشتری مطالعه کنم. بعلاوه، مادرم می تواند سریع تر از من رخت بشوید."
رئیس گفت: "درخواستی دارم. وقتی امروز برگشتید، بروید و دستهای مادرتان را تمیز کنید، و سپس فردا صبح پیش من بیایید."
جوان احساس کرد که شانس او برای بدست آوردن شغل مدیریتی زیاد است.
وقتی که برگشت، با خوشحالی از مادرش درخواست کرد تا اجازه دهد دستهای او را تمیز کند.
مادرش احساس عجیبی می کرد، شادی اما همراه با احساس خوب و بد، او دستهایش را به مرد جوان نشان داد.
جوان دستهای مادرش را به آرامی تمیز کرد.
همانطور که آن کار را انجام می داد اشکهایش سرازیر شد.
اولین بار بود که او متوجه شد که دستهای مادرش خیلی چروکیده شده، و اینکه کبودی های بسیار زیادی در پوست دستهایش است. بعضی کبودی ها خیلی دردناک بود که مادرش می لرزید وقتی که دستهایش با آب تمیز می شد.
این اولین بار بود که جوان فهمید که این دو تا دست هاست که هر روز رخت ها را می شوید تا او بتواند
شهریه مدرسه را پرداخت کند. کبودی های دستهای مادرش قیمتی بود که مادر مجبور بود برای پایان
تحصیلاتش، تعالی دانشگاهی و آینده اش پرداخت کند.
بعد از اتمام تمیز کردن دستهای مادرش، جوان همه رخت های باقیمانده را برای مادرش یواشکی شست.
آن شب، مادر و پسر مدت زمان طولانی گفتگو کردند.
صبح روز بعد، جوان به دفتر رئیس شرکت رفت.
رئیس متوجه اشکهای توی چشم های جوان شد، پرسید:
"آیا می توانید به من بگویید دیروز در خانه تان چه کاری انجام داده اید و چه چیزی یاد گرفتید؟"
جوان پاسخ داد: "دستهای مادرم را تمیز کردم، و شستشوی همه باقیمانده رخت ها را نیز تمام کردم."
رئیس پرسید: "لطفاً احساس تان را به من بگویید."
جوان گفت:
1-اکنون می دانم که قدردانی چیست. بدون مادرم، من موفق امروز وجود نداشت.
2-از طریق با هم کار کردن و کمک به مادرم، فقط اینک می فهمم که چقدر سخت و دشوار است برای اینکه یک چیزی انجام شود.
3-به نتیجه رسیده ام که اهمیت و ارزش روابط خانوادگی را درک کنم.
رئیس شرکت گفت: "این چیزیست که دنبالش می گشتم که مدیرم شود."
می خواهم کسی را به کار بگیرم که بتواند قدر کمک دیگران را بداند، کسی که زحمات دیگران را برای انجام کارها بفهمد، و کسی که پول را بعنوان تنها هدفش در زندگی قرار ندهد. شما استخدام شدید.
بعدها، این شخص جوان خیلی سخت کار می کرد، و احترام زیردستانش را بدست آورد.
هر کارمندی با کوشش و بصورت گروهی کار می کرد. عملکرد شرکت به طور فوق العاده ای بهبود یافت.